در قلب سرزمینی کهن، آنجا که سایهها بر سنگهای فرسوده میرقصیدند و رد زمزمه تاریخ از میان کوچهپسکوچهها شنیده میشد، عمارتی شکیل وجود داشت. یک شگفتی معماری که درگذشت زمان، همچنان استوار مانده بود. دیوارهای آن بنا، که با کنده کاریهای پیچیده آراسته و با پیچکهایی پوشانده شده بودند، داستانهایی از دوران گذشته، پیروزیها و مصیبتها، عشقها و از دست دادن ها را در خود جای داده بودند. با چرخش خورشید در آسمان و درخشش طلاییرنگش بر سنگهای باستانی، سکوت غم انگیزی بر شهر حاکم شد. باد راوی اخبار دردناکی بود که پژواکی از ملودیهای فراموش شده آن بنای باستانی را زمزمه میکرد. گویی هر تکه از آن شهر همراه با آن عمارت، سرنوشت اجتنابناپذیری که در انتظارشان بود را پیشبینی میکردند. مرگ قریبالوقوع میراثی که هویت یک دیار را در هر نقش مانده بر آجر و سنگش حفظ کرده بود.
با فرا رسیدن غروب، زمانی که عمر سایهها افزون شد و شب به آغوش شهر فرود آمد، میدانی که زمانی غرق در جنب و جوش بود، شاهد صحنهای دلخراش گشت. ستارگان در بیداریای خاموش بر پشت بام عمارت با اشکی در گوشه چشم پلک میزدند و گذشته با چهرهای منزوی و در اندوه از دست رفتن خاطرات، در آستانه بنای تاریخی در حال زوال ایستاده بود. عمارت نفسهای آخر خود را بیرون میداد وتاریخ بر شانههای فرسودهاش فشار میآورد. خاطرات مانند مه میچرخیدند و تصاویر تلخ و شیرینی از عظمت و زوال را ترسیم میکردند. تاریخ زمزمه خداحافظی با بنای یادبود را آغاز کرد. دیوارهایش در حال فروریختن همچنان طنین دلانگیز گذشته را زیر لب میسرودند. عمارت داشت جان میسپرد و همراه با خودش پایان سرزندگی شهر و هویت ملی را رقم میزد.
اگرچه از آن سرزمین کهن جز ویرانههایی باقی نماند اما درکمال ناباوری با وجود رد تلخ عبور تاریخ بر تنش، به پاس قدرت و شجاعت کسانی که همت کردهاند تا باقیماندههای آن ویرانی را از زیر آوار بیرون بیاورند، هنوز پابرجاست. در میان آوار سنگهای افتاده و پژواکهای فراموش شده، هر بار مرثیهای برای مرگ آن اثر جاودانه سروده شد، اما هنوز هم میراث آن معماری ارزشمند در قلب کسانی که جرات به یاد آوردنش را داشتهاند زنده است. بازماندهای از دوران کهن که در کشاکش طوفانهای سهمگین جان به در برده است. اکنون زمان آن فرارسیده است که با تلاشی مضاعف نسبت به گذشته و با ایجاد آگاهی در اذهان، پیغام رسیده از تاریخ به دستمان را به گوش جان شنوا باشیم. همه ما برای حفظ جان باقی مانده در رگهای این اثر ارزشمند احساس مسئولیت میکنیم. چرا که تاریخ به ما نشان داده است که معماری ایرانی میخواهد با تار و پودگره خورده به فرهنگ و هویت ایرانی زنده بماند.
معماری ایرانی در گذر تاریخ گواهی بر خلاقیت، نبوغ و مهارت تمدنهای گذشته است. سازههای تاریخی همچنان در دوران مدرن مجذوبکننده و القاگر عظمت هنر و دانش هستند. با این حال، با وجود اهمیت تاریخی، بسیاری از شگفتیهای معماری باستانی ایران با گذشت اجتناب ناپذیر زمان و اثرات زوال طبیعی مواجه شدهاند. با گذشت هزارهها، شهرهای زمانی پرجنب و جوش و شلوغ که این شگفتیهای معماری را در خود جای داده بودند، فرو ریخته و تکههایی از شکوه سابق خود را به جای گذاشتهاند. با فرسایش تدریجی مصالح، قرار گرفتن در معرض عناصر و عدم نگهداری، بسیاری از سازههای باستانی تسلیم زیانهای زمان شدهاند که منجر به تخریب و پوسیدگی نهایی آنها شده. این روند زوال که اغلب به عنوان "مرگ معماری" از آن یاد میشود، پایان وجود فیزیکی یک سازه است اما لزوماً پایان میراث آن نیست.
از آنجایی که معماری ایرانی حامل تاریخ و فرهنگ است، از اهمیت و ارزش زیادی برخوردار است. همچنین در روند ساخت و سازهای شهری مدرن، حفاظت از آنها در بسیاری از جنبهها با چالشهای گوناگونی رو به رو است. خطر متروک ماندن و رها شدن از یک سو و پیدا نکردن راه حل مناسب برای حفاظت از معماری باستانی از سوی دیگر دغدغه تمام کسانیست که به حفظ روح هنر در تمامی دورهها میاندیشند.
مکانیسم یکپارچهسازی بر اساس مطالعات مختلف، به اشتراکات فرهنگی و زیبایی شناسی اهمیت میدهد اما در جنبههای اقتصادی و اجتماعی نیز دارای تضاد هستند. مشکلات دیگری از قبیل کمبود استعداد، نظارت ناکافی بر جریان سرمایه، نبود امنیت برای حفظ آثار فرهنگی و... از موارد دیگری هستند که مکررا ذهن معماران زمینه گرا را درگیر میکنند. دلیل مهم بازسازی بناهای باستانی، انعکاس ویژگیهای معماری و انتقال تفسیرجریان اصلی زیبایی شناسی هر دوره است.
تجزیه و تحلیلها در سراسر دنیا نشان میدهند که محافظت از معماری باستانی یک اصل لازم است. اما در حال حاضر، یک راه مهم برای حفاظت از آن ادغام با معماری مدرن است. این به این دلیل است که ساختمانها در زمینههای فرهنگی مختلف، به شکل متفاوتی نقش بازی میکنند. پس از گذر زمان، فرهنگها نیز تغییر میکنند. با گذشت زمان، برخی از ساختمانها کاربرد اصلی خود را از دست میدهندو با خطر تعویض مواجه میشوند. زمانی که معماری باستانی معنای جدیدی در جامعه مدرن دریافت میکند، حفاظت از آن دیگر با مشکلی مواجه نخواهد شد. با این حال، این روش با تضاد بین ساختوساز اقتصادی، ایمنی آثار فرهنگی و ویژگیهای شهری مواجه است. فرآیند مدرنیزاسیون فرآیند غیر قابل توقفیست. اگر نتوانیم این تضادها را در زمان حل کنیم، ساختمانهایی که با چنین سرنوشتی روبه رو هستند بدانند در نهایت برچیده میشوند. اینجا درست همان نقطهایست که معماری زمینه گرا میتواند با بروز اصول اولیه اش به یاری ما بیاید تا آثار فاخر معماری ایرانی را از خطر زوال نجاتدهیم.( برای آشنایی کاملتر با اصول اولیه معماری زمینه گرا میتوانید به مقاله صفر تاصد معماری زمینه گرا رجوع کنید.)
مضمون بیمکانی در متن معماری و محیط انسان- ساخت، با وضعیتهای مختلفی چون "هیچ جایی" (nowhereness) و "دگرجایی" (elsewhereness) توصیف شده است. به رغم فهم متعارف از مکان به عنوان مفهومی که وضعیتهای بیمکانی را در محیط انسان- ساخت، از میان خواهد بُرد، پژوهش درباب "مکان" از دهه هشتاد میلادی تا به امروز بیشتر بر نظریه تا ظهور فیزیکی یک مکان، متمرکز بوده است. مکان به منزله تجربهای زیست شده مفهومسازی میشود. باوجود دورنماهای جدیدی که با بیان هر نظریه متفاوت در مورد مکان گشوده میشود، وجوه عینی معینی هنوز نادیده گرفته شده که باید به آنها توجه بیشتری داشت. یعنی مظاهر آن ایدهها هنوز دچار نقصانند و بنابراین شکافی میان معنا و صورت ایدههای مربوط به مکان در حوزه معماری و محیط انسان- ساخت میآفرینند.
زندگی روزمره ما شامل پدیدههایی بنیادین از جمله مردم، حیوانات، گلها، درختان، جنگلها، سنگ، زمین، چوب، آب، شهرها، خیابانها و خانه هاست و از خورشید، ماه و ستارگان، ابرهای روان، شب و روز و تغییر فصلها تشکیل شده است. این پدیدهها با هم یک "فضا" با ماهیت یک مکان خاص، در برگیرنده مجموعهای از چیزهای بنیادی که دارای ماده، شکل، بافت و رنگ هستند را تعریف میکنند. در معماری زمینه گرا هدف "بازگشت به چیزها" و مخالفت با انتزاعها و ساختارهای ذهنی است. در عمل این رویکرد، در جهت مخالف با تفکرات علمی حرکت میکند. در حالی که علم برگرفته از "دادهها" است، معماری زمینهگرا ما را به چیزهای بنیادی باز میگرداند و معانی ذاتی در دنیای واقعی را کشف میکند.
مرگ زمینه در معماری اشاره به فراموشی درک و تصدیق بافت تاریخی، فرهنگی و اجتماعی زمینه ایست که یک ساختمان در آن وجود دارد یا زمانی وجود داشته است. هنگامی که یک ساختار در معرض مرگ زمینه قرار میگیرد، حادثهای فراتر از زوال فیزیکی آن را نشان میدهد. اتفاقی که در حقیقت رخ داده است نشان دهنده از دسترفتن هدف، معنا و ارتباط اصلی خود با محیط اطراف است. درک اهمیت مرگ زمینه، معماران، مورخان و محافتکنندگان را بر آن میدارد تا اهمیت گسترده یک ساختمان را فراتر از شکل فیزیکی آن در نظر بگیرند. این امر نه تنها شامل حفظ خود ساختار، بلکه میراث فرهنگی، سنتهای معماری و داستانهای پنهان شده در دیوارهای آن است. با درک زمینهای که یک ساختمان در آن متصور و ساخته شد و در نهایت با نابودی مواجه گشت، به بینشهای ارزشمندی در مورد تکامل جوامع، سبکهای معماری و آرزوهای بشر در طول زمان دست مییابیم.
در وهله نخست باید بافت ارزشمند شهری را با اقداماتی بنیادین حفظ کرده و سپس از این طریق، پیوندی همهجانبه میان توسعه پایدار، معماری و احیای بناهای شهری برقرار شود. در نتیجه در هر پروژه باید ابتدا مطالعاتی پیرامون اقلیم، بافت، طرح و شرایط منظر شهری مختص آن پروژه صورت گیرد و سپس حفظ ارزشها و هنجارهای فرهنگی و رفتاری در اولویت قرار بگیرند.
در سالهای آغازین شاید از مفهوم زمینه گرایی به عنوان تاریخگرایی صرف یاد میشد اما پس از مطالعات گستردهای که صورت گرفت مشخص شد که مولفههای زمینه گرایی میتواند به مسائل اجتماعی و فرهنگی تعمیم یابد که نمود کالبدی آن استفاده از کهنالگوهای یک سرزمین است. باید اینگونه تفسیر کرد که در وهله نخست اهمیت ویژه به بافت شهری را باید درنظر گرفت و سپس با توجه به مطالعات تاریخی و فرهنگی صورت گرفته، شکلی را برگزید که نه تنها همخوانی محیطی را با بستر، رعایت کند بلکه نظامدهی فضایی بر اساس طراحی بومی منطقه و استفاده از مصالح و رنگ مناسب را در فرآیند ساخت بناهای زمینه گرا مد نظر قرار دهد که این امر موجب بازتولید مناظر شهری خواهد شد.
در عمل معماری معاصر، مفهوم مرگ زمینه را به عنوان یادآورکننده ماهیت گذرای ساختمانها و ضرورت حفظ و ارج نهادن میراث آنها میشناسد. با درگیر شدن با تاریخ، فرهنگ و هویت منحصر به فرد یک مکان، معماران میتوانند طرحهایی را خلق کنند که به گذشته احترام بگذارند و همچنین حال را در آغوش بگیرند و آیندهای پایدار را تصویرسازی کنند. مرگ زمینه ما را به چالش میکشد تا به ارزش ماندگار آثار معماری فراتر از طول عمر فیزیکیشان فکر کنیم و برای ایجاد محیطی تلاش کنیم که بافت حافظه جمعی و میراث فرهنگی ما را غنی کند.در حقیقت زمینهگرایی عاملی واسط بین معماری و زمینه محسوب میشود که میتواند دو مفهوم متضاد را با یکدیگر آشتی دهد.
درک تأثیر متقابل بین مرگ معماری و مرگ زمینه به ما این امکان را میدهد که نه تنها غنای میراث معماری خود را قدردان باشیم، بلکه از درسهایی که به ارمغان آمده و فرصتهایی که برای خلق طرحهای معنادار و ماندگاری که با گذشته ارتباط آهنگینی برقرار میکنند، به آگاهیمان بیفزاییم و فراموش نکنیم که حال، الهام بخش نسلهای خواهد بود.